یک مکتب فکری وجود دارد که معتقد است جامعه بشری در اصل زن/مادرسالار بوده. از حدود یک و نیم میلیون سال پیش، زنان به خاطر تواناییشان در فرزندان آوری مقامی والا – شبه روحانی – و مورد احترام داشته اند. به نظر می رسد شواهد باستان شناسی ، مانند مجسمه های ونوس باستان ، از این نظریه پشتیبانی می کنند.
اما در جایی در حدود سه هزار سال پیش از میلاد ، ورق برمیگردد و به عقیده دانشمندان، جامعه پس از آن تحت سلطۀ مردان قرار میگیرد. به عبارتی مردسالاری پا به عرصۀ وجود میگذارد. اگرچه این مکتب فکری، معروف به “اسطورهای پیش از تاریخ مادرسالاری” ، از دوران کلاسیک یونان در حال بحث و بررسی بود، اما خیزش واقعی آن بعد از امواج فمینیستی اواخر قرن بیستم رخ داد. محققان و دانشگاهیان كتاب های تاریخی را برای داستان های ملكه مینوان کرت ، افسانه های زنان آمازونیایی ، قبیله آلمانی سیتونیان ها، چم های ویتنام مرکزی … کند و کاو کردند. هر گوشه و کنار را برای یافتن شواهدی از مادرسالاری یا هرچیزی که بتوان بعنوان یک نشانۀ حیات از آن نامبرد کاویدند.
اولین عشق من، به یک خواستگاری نافرجام و دردناک منتهی شد! آنروزها طبل جنگ با گورومب گورومبَش گوش فلک را کر کرده بود. ما مشتی کودک بیاهمیت لای دست و پای جامعه بودیم که تنها کار مهممان درسخواندن بود! تف! چپ و راست اولیا و انبیا و والدین و بقالی و چغالی محله و مدرسه و خانه، توی سرمان میزدند که شما هیچ کار و وظیفهای جز درس خواندن ندارید! ما هم هی موقع بازی و تفریح و شیطنت و آتش سوزاندن عذاب وجدان داشتیم که ای داد حالا اگر مردم ببینند ما درحال بازی هستیم چه میشود! آن روزها یک اتفاق دیگر هم در جوف موضوع جنگ ما با عراق افتاده بود. گویا صدام حسین یزید کافر تعداد زیادی از عراقیهای عراق را از عراق اخراج کرده بود و آنها تحت عنوان راندهشدگان عراقی، آمده بودند ایران. در محلهٔ ما جنگزدگان جنگ تحمیلی هم چند خانوادهٔ راندهشدهٔ عراقی ساکن شده بودند که از قضا یکی از همان عراقیها که فارسی هم سخت صحبت میکرد، شده بود همکلاسی ما، اسمش ارکان بود. ارکان عراقی بود و ما نمیدانستیم باید با او دوست باشیم یا دشمن! بگذریم.
اولین بار نام کی وست رو زمستون سال دوهزار و هفده از دَنی همکارم شنیدم، وقتی توی گوگل جستجو کردم، عاشقش شدم، شما هم امتحان کنید حتما” عاشقش می شید. کی وست ته دنیاست قاعدتا” اصلا” نباید وجود میداشت، یک نوار باریک به عرض یک خیابون دوطرفه، کی وست رو از ته ته دنیا وصل کرده به خشکی قاره آمریکای شمالی، نود مایل با کوبا فاصله داره، تمام شماره ها از اونجا شروع میشه، از اون شهرهائیه که شخصیت منحصر بفرد خودشون رو دارن، این شهر هم مثل شهر بصری شام سوریه جزء شهرهای محبوب منه
توی مسیر، آفتاب وسط پیشونیمون بود، مریجو گفت کرم ضد آفتاب بزن، گفتم این سوسول بازیا مال شما غربیاست، بچه های آبادان از این قرتی بازیا ندارن، بعدش پشیمون شدم چرا یه راه فرار برای خودم نذاشتم وقتی تو آینه دیدم دماغ و پیشونیم بخار پز شده!
چهار ساعت مسیر تقریبا نصف بیشترش از وسط اقیانوس میگذشت، پل و جاده ساخته بودن وسط اقیانوس تا برسن به کی وست، به برکت جنگ سرد و نیاز به استراق سمع، کی وست از موقعیت بالایی برخوردار شده بود، دوتا پادگان نظامی برای یه شهر بیست هزار نفری یکم زیاد بنظر میرسید. قرار بود روز بریم که بتونیم مسیر رو ببینیم شب اونجا بمونیم و فرداش که هوا روشن شد بعد از زیارت خونهی حضرت ارنست همینگوی برگردیم،
گاهی از روی تواضع یا شرم کلماتی مانند پستان، مهبل یا آلت مردانه را بکار نمیبریم. این اسامی هنوز معمولی نشده اند. (رجوع کنید به: “سکسوالیته، مذهب و هنر“) اما آیا تاریخچۀ جالب این کلمات را می دانید؟ اگر نه، این مقاله را دنبال کنید
از زمانی که آدم سیب ممنوعه را گاز زد، جهان به باغی بدل شد. باغ عدن! سپس در باغ برهنگیِ عدن، جوانه ای روی زمین روئید بنام “تمنا”. یک شور و اشتیاق شدید در امر زایش. سپس هنرمندانی این شور را روایت کردند. ناخنکهایی هنرمندانه برای نمایش زادآوری و تولیدمثل بر آن موضوع زدند. مثلا” یونانی ها زیبایی یا بیقواره گی را با خواص و پیچ و تابهای مجسمه هایشان بما شناساندند.
همانطور که در آلت دائما” راست و خارج از اندازۀ معمول پاریاپوس (خدای حاصلخیزی) تجسم شرارت مشهود است، در مال پدرش، دیونیسوس (خدای تاکستانها) نماد زیاده خواهی های او را میتوان دید. به عبارتی میشود به “زیبایی” باور داشت، خصوصا” زمانی که برهنه است!
حاشیهای بر سفرنامۀ لندن، تمام عکسها از موزۀ بریتانیا در شهریور نود و هشت گرفته شده. در این جستار سعی کردهام پانویس عکسها و ترجمهٔ آنها، به توضیحات اصلی مندرج پای تابلوها یا مجسمههای موزه وفادار بمانند.
میشل فوکو در کتاب تاریخچه سکسوالیته، در بخش “فرضیۀ سرکوبگر” نقل به مضمون مینویسد: “قرن هجده سرآغاز ظهور طبقۀ جدیدی بود بنام طبقۀ بورژوآ، دورانی که هنوز نمیتوان ادعا کرد آنرا بتمامی پشت سر نهادهایم. از مشخصات این دوران، دشواری و امتناع در بکار بردن کلمۀ سکس است! کلمهای که برای بازگو کردنش باید هزینۀ گزافی پرداخت!” در همین ارتباط نگاهی بیندازید به “پنج کلمۀ ممنوعه“
در چنین دورانی که حداقل در کشورهای محافظه کاری مانند ایران هنوز بپایان نرسیده، گفتن، نوشتن یا نمایش سکس کار پرهزینه و پردردسریست! اما چرا؟ آیا همواره چنین بوده؟ چرا سکس که قاعدتا” باید یک امر اجتماعی/ شخصی باشد چنین در چنبرۀ قوانین شرع و عرف جامعه گرفتار میشود؟ چه تفاوتی بین دیگر امور اجتماعی و سکس هست که چنین انگشت اتهام و یوغ اسارت را بر گردن آن افکنده؟
تو در میان هزار بهانهٔ رفتن تک دلیلی برای ماندن باش! تو پنجرهٔ باز امید باش در دلِ شهر هزار دیوار تو باد موافق باش در بادبان قایقی تنها تو آواز خوش فلوتی باش در گوشهای گلهٔ زوزهزده تو در دل مردم به مرگ عادت شوق پرواز کفشدوزک باش تو در میان آتش یک روز آبانی نیمهٔ خنکِ بالش یک کودک باش من از اینجا که میروم تا صبح دلم از اضطراب مرگ میجوشد تو در آن سویِ صبحِ فرداها قوت قلب و شوق زندگانی باش تو در میان هزار بهانهٔ رفتن !تک دلیلی برای ماندن باش
!روز صفر – شهریور یک هزار و سیصد و نود و هشت روز اولِ هر مسافرت به جای جدید، تومنی صنّار با بقیهٔ روزها توفیر دارد و بعبارتی مهمتر است، آن اولین شوکهایی که به مسافر یا توریست میرسد از نابترین لحظاتی هستند که باعث میشوند ذهنیتهایی از پیش تشکیل شده فرو بریزند یا چیزهای جدیدی ساخته شوند و یا بیننده را بفکر فرو برند. برای همین معمولا” اولین روزهای هر مسافرت همانند دیدن عنوانبندی یک فیلم یا خواندن فقط چند پاراگراف اول هر کتابِ تازه، یک دید کلی نسبت به شهر جدید، فیلم جدید یا کتاب جدیدی که در حال دیدن و مطالعهاش هستیم بما میدهد، هرچند گاهی غلط ولی آن لحظات و آن نگاههای کنجکاو و تعجبها و تفکرها بسیار ناب و پالوده هستند. الف- اولین برخورد در اکثر مواقع دیدن فرودگاه یک شهر است. برای همین من به این اعتقاد رسیدهام که در شهرهای بزرگ فرودگاهها و در شهرهای کوچکتر ترمینالها درصد بزرگی از قضاوت مسافران در مورد شهر را تشکیل میدهند! فرودگاه اصلی لندن (هیترو) از سه اصل طلایی یک فرودگاه خوب برخوردار است. اصل اول: اجازهٔ پیاده روی (آزادی) دادن به مسافری که مسافت طولانی را کنسروگون و برای ساعتها نشسته. از اولین چیزهایی که یک مسافر هواپیما مخصوصا” اگر سفر بین قارهای باشد نیاز دارد، احساس آزاد بودن از فضای تنگ هواپیماست، پیاده روی طولانی یکی از بهترین راهحلهای این خواسته و نیاز مسافر است در عین حال ایجاد تسهیلاتی مانند رمپ و آسانسور برای مسافرانی که محدودیت حرکتی دارند هم مکمل این اصل بنیادین است که فرودگاه هیترو از این امتحان سربلند بیرون آمد. اصل دوم: اجتناب از بهم فشردن آدمها و ایجاد صف در پای ورودیها و گیتها. اینهم اصل مهمیست که معماری فرودگاه باید در جهتی باشد که از تمرکز و فشرده شدن مسافر جلوگیری کند، ایجاد صف، مگر در جایی که دیگر اجتناب ناپذیر باشد یا حرکت روان و معقولی داشته باشد قابل درک است اما صفسازیهای بیدلیل باعث خستگی مضاعف و عصبی شدن مسافر میشود. اصل سوم: راهنمایی موثر و آسان، دسترسی سریع و هدایت درست مسافر به محلی که خواست اوست. اگر بدانیم که مشتری فرودگاهها افرادی هستند خسته، ناآشنا و مضطربِ از دیر رسیدن، آنگاه به اهمیت اصل سوم پی میبریم. این سه اصل در یک عمل هارمونیک با یکدیگر میتوانند پسِ ذهنِ مسافر، یک ایدهٔ کلی از شهری که قرار است بازدید کند بدهند. از نظر من هزینه کردن شهر برای فرودگاه، یکی از آن مخارجیست که بسرعت و با سود چندبرابر به شهر بازپرداخت میشود.
توهین به مقدسات از همان حرفهائیست که نه میشود برایش ابتدایی درنظر گرفت و نه انتهایی، اساسا” انگار این عبارت را ساختهاند برای نابود کردن بی قید و شرط آزادی نیم بند و شکنندهی بیانی که هیچکس برای حفظش حتی ککش هم نمیگزد! بماند که در قریب به اتفاق موارد، عقایدی که آماج توهین قرار گرفتهاند اگر بشود اسمش را توهین گذاشت، خودشان توهینی هستند به شعور افراد دیگری از همان جامعه.! یا عقایدی که مورد اهانت قرار گرفتهاند، در مقطعی خودشان تبر توهین به مقدسات گروهی دیگر را بر شانهی بت بزرگی انداختهاند، حالا ما قصد نداریم در این کوتاه سخن، به گذشته نقب بزنیم و این لایههای “انبوه” جمع شده در طول تاریخ را واکاوی کنیم، ولی خودتان حداقل همین تاریخ معاصر را یک نگاهی بیاندازید که چطور قدیسان، قدارههای نفرتشان را تا قبضه در گلوی به قول خودشان “توهین کنندگان” فرو کردهاند، از میرزاده عشقی تا احمد کسروی تا سعیدی سیرجانی تا هر قلم بدستی که چیزی بر خلاف تصویر ذهنی عدهایی نوشته یا ترسیم کرده و یا بیان!